تصمیمگیری درباره حذف یا ادامه یک محصول صرفاً یک عملیات مالی یا بازاریابی ساده نیست؛ بلکه یک گام حیاتی و عمیقاً استراتژیک برای هر سازمان به شمار میرود. این انتخاب میتواند سرنوشت شرکت را در بلندمدت تعیین کند و بر هر جنبهای از کسبوکار، از سلامت مالی گرفته تا تصویر برند و رضایت کارکنان، تأثیر بگذارد.
چرا این تصمیم تا این حد مهم است؟
- تخصیص منابع بهینه: هر محصولی که در سبد شرکت قرار دارد، منابعی نظیر زمان، پول، نیروی انسانی و ظرفیت تولید را به خود اختصاص میدهد. اگر محصولی عملکرد ضعیفی داشته باشد یا دیگر با اهداف استراتژیک شرکت همسو نباشد، ادامه آن به معنای هدر رفتن این منابع گرانبهاست. با حذف چنین محصولی، میتوان این منابع را به محصولات پربازدهتر، پروژههای نوآورانه یا بازارهای جدید اختصاص داد که پتانسیل رشد و سودآوری بیشتری دارند. این عمل، بهینهسازی سبد محصولات و افزایش کارایی کلی سازمان را در پی دارد.
- حفظ و تقویت تصویر برند و اعتبار: محصولاتی که کیفیت پایینی دارند، منسوخ شدهاند یا نتوانستهاند نیازهای مشتریان را برآورده کنند، میتوانند به اعتبار و تصویر برند شرکت آسیب جدی وارد کنند. مشتریان ممکن است تجربه منفی با یک محصول داشته باشند و این تجربه را به کل برند تعمیم دهند. حذف به موقع این محصولات نشاندهنده تعهد شرکت به کیفیت، نوآوری و ارائه بهترین تجربه به مشتری است و میتواند به حفظ و حتی تقویت وفاداری مشتریان کمک کند.
- چابکی و نوآوری: در بازارهای به شدت رقابتی امروز، چابکی و توانایی نوآوری از اهمیت بالایی برخوردارند. حفظ محصولات قدیمی و کمبازده میتواند سازمان را به عقب بکشد و از حرکت سریع به سمت فرصتهای جدید بازدارد. با حذف آنها، فضا برای تفکر خلاق، آزمایش ایدههای جدید و ورود به بازارهای نو باز میشود. این اقدام به شرکت اجازه میدهد تا با تغییرات بازار همگام شود و حتی پیشتاز آنها باشد.
- سلامت مالی و سودآوری: در نهایت، هدف اصلی هر کسبوکاری کسب سود و رشد مالی پایدار است. محصولاتی که زیانده هستند یا حاشیه سود پایینی دارند، میتوانند سلامت مالی شرکت را به خطر بیندازند. تصمیم به حذف یا ادامه محصول مستقیماً بر شاخصهای مالی کلیدی مانند درآمد، هزینهها، سودآوری و بازگشت سرمایه تأثیر میگذارد. با کنار گذاشتن محصولات ضعیف، شرکت میتواند بر محصولات سودآورتر تمرکز کرده و عملکرد مالی کلی خود را بهبود بخشد.
به طور خلاصه، تصمیم حذف یا ادامه محصول فراتر از یک انتخاب عملیاتی است؛ این یک تصمیم استراتژیک در هسته اصلی مدیریت پورتفولیوی محصول است که به شرکت امکان میدهد منابع خود را به نحو احسن مدیریت کند، مزیت رقابتی خود را حفظ نماید، تصویر برند را تقویت کند و در نهایت به رشد و پایداری بلندمدت دست یابد. این تصمیم باید با دقت، بر اساس دادهها و با در نظر گرفتن تمام ابعاد استراتژیک اتخاذ شود.
عوامل کلیدی در ارزیابی عملکرد محصول
برای تصمیمگیری آگاهانه در مورد حذف یا ادامه یک محصول، لازم است عملکرد آن را از زوایای مختلف و با استفاده از معیارهای متنوعی ارزیابی کنیم. این ارزیابی نباید تنها بر یک شاخص تکیه کند، بلکه باید یک تصویر جامع از وضعیت محصول ارائه دهد. در ادامه به مهمترین عوامل کلیدی در این ارزیابی میپردازیم:
1. تحلیل شاخصهای مالی (سودآوری، درآمد، بازگشت سرمایه)
اعداد و ارقام مالی، زبان مشترک هر کسبوکاری هستند و اولین نقطه برای ارزیابی عملکرد محصول محسوب میشوند:
- سودآوری (Profitability): شاید مهمترین شاخص مالی باشد. آیا محصول سود خالص تولید میکند؟ آیا حاشیه سود آن در سطح قابل قبولی است؟ محاسبه سود ناخالص و خالص محصول، پس از کسر تمامی هزینههای تولید، بازاریابی، توزیع و پشتیبانی، ضروری است. محصولی که زیانده است یا سود ناخالص ناچیزی دارد، بار مالی بر دوش سازمان میگذارد.
- درآمد (Revenue): میزان فروش محصول و درآمد حاصل از آن نشاندهنده حجم تقاضا و توانایی محصول در جذب مشتری است. آیا درآمد محصول در حال رشد است، ثابت مانده یا کاهش یافته است؟ مقایسه درآمد فعلی با دورههای گذشته و اهداف تعیینشده، دید خوبی ارائه میدهد.
- بازگشت سرمایه (Return on Investment – ROI): این شاخص نشان میدهد که به ازای هر واحد سرمایهگذاری شده در محصول (شامل تحقیق و توسعه، تولید، بازاریابی و غیره)، چقدر بازگشت مالی وجود داشته است. ROI پایین به این معناست که منابع سازمان به نحو مؤثری در این محصول به کار گرفته نشدهاند.
- نقطه سربه سر (Break-even Point): آیا محصول به نقطه سربه سر رسیده و هزینههای خود را پوشش میدهد؟ اگر نه، چقدر با آن فاصله دارد و آیا برنامهای واقعبینانه برای رسیدن به آن وجود دارد؟
2. سهم بازار و موقعیت رقابتی
جایگاه محصول در بازار و توانایی آن در رقابت با سایر رقبا نیز از اهمیت بالایی برخوردار است:
- سهم بازار (Market Share): چه نسبتی از کل بازار هدف در اختیار این محصول است؟ سهم بازار رو به رشد نشاندهنده موفقیت و پذیرش محصول است، در حالی که کاهش سهم بازار میتواند زنگ خطری جدی باشد.
- رشد بازار (Market Growth): آیا بازاری که محصول در آن فعالیت میکند، در حال رشد است یا اشباع شده؟ محصولی در یک بازار در حال افول، حتی اگر سهم بازار خوبی داشته باشد، ممکن است آینده روشنی نداشته باشد.
- مزیت رقابتی (Competitive Advantage): آیا محصول مزیت رقابتی پایداری دارد؟ این مزیت میتواند شامل قیمت پایینتر، کیفیت برتر، نوآوری، خدمات مشتری عالی یا ویژگیهای منحصربهفرد باشد. محصول بدون مزیت رقابتی، در بلندمدت تحت فشار رقبا قرار خواهد گرفت.
- تحلیل رقبا: بررسی عملکرد، استراتژیها و نقاط قوت و ضعف رقبای اصلی در این بازار میتواند به ارزیابی دقیقتر موقعیت محصول کمک کند.
3. بازخورد مشتریان و رضایت آنها
صدای مشتریان، گنجینهای از اطلاعات است که نباید نادیده گرفته شود:
- رضایت مشتری (Customer Satisfaction): آیا مشتریان از محصول راضی هستند؟ این را میتوان از طریق نظرسنجیها، گروههای کانونی، بررسیهای آنلاین و شبکههای اجتماعی سنجید. شاخصهایی مانند NPS (Net Promoter Score) یا CSAT (Customer Satisfaction Score) ابزارهای مفیدی در این زمینه هستند.
- وفاداری مشتری (Customer Loyalty): آیا مشتریان به استفاده مجدد از محصول تمایل دارند و آن را به دیگران توصیه میکنند؟ نرخ حفظ مشتری (Customer Retention Rate) و نرخ ریزش مشتری (Churn Rate) شاخصهای مهمی برای سنجش وفاداری هستند.
- نظرات و شکایات: بررسی دقیق نظرات و شکایات مشتریان، چه مثبت و چه منفی، میتواند نقاط ضعف و قوت محصول را آشکار کند و ایدههایی برای بهبود یا حتی تصمیم به حذف ارائه دهد. تکرار شکایت در یک زمینه خاص، میتواند نشانهای از مشکل عمیق در محصول باشد.
4. هزینههای نگهداری و پشتیبانی محصول
تولید محصول تنها آغاز راه است؛ نگهداری و پشتیبانی آن نیز هزینههای قابل توجهی دارد:
- هزینههای عملیاتی: شامل هزینههای تولید مداوم، انبارداری، توزیع و لجستیک. آیا این هزینهها در حال افزایش هستند و حاشیه سود را کاهش میدهند؟
- هزینههای خدمات مشتری و پشتیبانی فنی: محصولاتی که نیاز به پشتیبانی فنی زیاد یا پاسخگویی مداوم به سوالات مشتریان دارند، هزینههای سربار قابل توجهی ایجاد میکنند.
- هزینههای مربوط به بهروزرسانی و نگهداری: آیا محصول برای حفظ رقابتپذیری نیاز به بهروزرسانیهای نرمافزاری یا سختافزاری پرهزینه دارد؟
- هزینههای بازاریابی و ترویج: چقدر باید برای بازاریابی محصول هزینه شود تا فروش آن حفظ شود؟ اگر هزینههای بازاریابی برای یک محصول قدیمی به طور نامتناسبی بالا باشد، ممکن است نشانهای از کاهش جذابیت آن باشد.
مدلها و چارچوبهای تصمیمگیری
برای اینکه تصمیم حذف یا ادامه محصول صرفاً بر پایه حدس و گمان یا احساسات نباشد، استفاده از مدلها و چارچوبهای سیستماتیک ضروری است. این ابزارها به مدیران کمک میکنند تا با نگاهی ساختارمند، دادهها را تحلیل کرده، گزینههای مختلف را بسنجند و در نهایت به یک تصمیم منطقی و مبتنی بر شواهد برسند.
1. تحلیل پورتفولیوی محصول (مانند ماتریس BCG)
یکی از پرکاربردترین چارچوبها برای ارزیابی کلی سبد محصولات، تحلیل پورتفولیو است. این تحلیل به شرکتها کمک میکند تا ببینند هر محصول در کجای چرخه عمر خود قرار دارد و چه نقشی در استراتژی کلی شرکت ایفا میکند.
ماتریس گروه مشاوران بوستون (BCG Matrix): این ماتریس محصول را بر اساس دو معیار اصلی طبقهبندی میکند:
- نرخ رشد بازار (Market Growth Rate): نشاندهنده جذابیت صنعتی است که محصول در آن قرار دارد.
- سهم بازار نسبی (Relative Market Share): نشاندهنده قدرت رقابتی محصول در آن بازار است (سهم بازار محصول شما در مقایسه با بزرگترین رقیب).
محصولات بر اساس این دو معیار در چهار دسته قرار میگیرند:
- ستاره (Stars): محصولات با سهم بازار بالا در بازارهای با رشد بالا. اینها معمولاً نیاز به سرمایهگذاری زیادی دارند تا رشد خود را حفظ کنند، اما پتانسیل سودآوری بالایی در آینده دارند. ادامه حیات این محصولات ضروری است.
- گاو شیرده (Cash Cows): محصولات با سهم بازار بالا در بازارهای با رشد پایین. این محصولات معمولاً جریان نقدی مثبت و پایداری ایجاد میکنند که میتوان از آن برای سرمایهگذاری در “ستارهها” یا “علامت سؤالها” استفاده کرد. این محصولات باید حفظ شوند تا زمانی که بازدهی داشته باشند.
- علامت سؤال (Question Marks / Problem Children): محصولات با سهم بازار پایین در بازارهای با رشد بالا. این محصولات پتانسیل تبدیل شدن به “ستاره” را دارند، اما نیاز به سرمایهگذاری قابل توجه و تصمیمگیری استراتژیک دارند. شرکت باید تصمیم بگیرد که آیا ارزش سرمایهگذاری برای تبدیل آنها به ستاره را دارند یا باید حذف شوند.
- سگ (Dogs): محصولات با سهم بازار پایین در بازارهای با رشد پایین. این محصولات معمولاً جریان نقدی منفی دارند یا حداقل سودآوری بسیار کمی ایجاد میکنند و معمولاً نامزدهای اصلی برای حذف هستند.
ماتریس BCG به مدیران کمک میکند تا دیدی کلی از سبد محصولات خود داشته باشند و برای هر دسته، استراتژی مناسب (مثلاً سرمایهگذاری، نگهداری، برداشت سود، یا حذف) را اتخاذ کنند.
2. مدل چرخه عمر محصول (Product Life Cycle Model)
هر محصولی، از زمان معرفی تا حذف نهایی، مسیری را طی میکند که به آن چرخه عمر محصول میگویند. این چرخه معمولاً شامل چهار مرحله اصلی است:
- معرفی (Introduction): محصول تازه وارد بازار شده است. فروش پایین است، هزینههای بازاریابی و تحقیق و توسعه بالا هستند، و سودآوری معمولاً منفی است. در این مرحله، هدف شناساندن محصول و ایجاد آگاهی است.
- رشد (Growth): محصول پذیرش بیشتری پیدا کرده، فروش به سرعت افزایش مییابد و سود شروع به بالا رفتن میکند. رقبا وارد بازار میشوند، اما فرصت برای گسترش سهم بازار وجود دارد.
- بلوغ (Maturity): رشد فروش کند میشود و به اوج خود میرسد، بازار اشباع شده و رقابت شدید است. شرکتها بر حفظ سهم بازار، کاهش هزینهها و تمایز محصول تمرکز میکنند. در این مرحله، سودآوری به حداکثر میرسد اما شروع به کاهش میکند. بسیاری از تصمیمات حذف یا ادامه محصول در این مرحله مطرح میشوند.
- افول (Decline): فروش به طور قابل توجهی کاهش مییابد، فناوریهای جدید یا تغییر ترجیحات مشتریان باعث منسوخ شدن محصول میشوند. سودآوری کاهش یافته یا منفی میشود. در این مرحله، تصمیمگیری برای حذف یا استراتژیهای خاص برای “بازگشت” محصول اهمیت پیدا میکند.
شناسایی مرحلهای که محصول در آن قرار دارد، به مدیران کمک میکند تا استراتژیهای مناسبی را اتخاذ کنند. محصول در مرحله افول، نامزد اصلی برای حذف است، مگر اینکه با نوآوری و تغییرات اساسی بتوان آن را به مراحل قبلی بازگرداند.
3. ارزیابی ریسک و فرصتهای مربوط به حذف یا ادامه
هر تصمیمی، چه حذف و چه ادامه محصول، با ریسکها و فرصتهای خاص خود همراه است. یک چارچوب تصمیمگیری باید شامل ارزیابی دقیق این موارد باشد:
ریسکهای حذف:
- واکنش منفی مشتریان وفادار: ممکن است مشتریانی که به محصول عادت کردهاند، از حذف آن ناراضی شوند و به سمت رقبا بروند.
- تأثیر بر محصولات مکمل: حذف یک محصول ممکن است بر فروش محصولات مکمل آن در سبد شرکت تأثیر بگذارد.
- هزینههای مربوط به حذف: شامل هزینههای تسویه موجودی، اخراج کارکنان (در صورت نیاز)، و تغییر در خطوط تولید.
- کاهش تنوع محصول: کاهش تنوع ممکن است شرکت را در برابر نوسانات بازار آسیبپذیرتر کند.
فرصتهای حذف:
- آزادسازی منابع: امکان تخصیص منابع (مالی، انسانی، زمانی) به محصولات سودآورتر و استراتژیکتر.
- تقویت تصویر برند: خلاص شدن از شر محصولاتی که به برند آسیب میزنند.
- افزایش چابکی: تمرکز بر تعداد کمتری از محصولات با پتانسیل بالا.
- کاهش هزینهها: صرفهجویی در هزینههای تولید، بازاریابی، پشتیبانی و نگهداری.
ریسکهای ادامه:
- هدر رفتن منابع: ادامه سرمایهگذاری در یک محصول کمبازده.
- از دست دادن فرصتها: عدم توانایی در سرمایهگذاری در پروژههای جدید و نوآورانه.
- تخریب برند: ادامه ارائه محصولی که کیفیت پایین یا منسوخ شده است.
- کاهش سودآوری کلی شرکت.
فرصتهای ادامه (با فرض بهبود):
- بازیابی سهم بازار: با بازنگری و بهبود محصول.
- تجدید حیات برند: با معرفی نسخه جدید یا ویژگیهای نوآورانه.
- حفظ مشتریان موجود.
- دستیابی به بازارهای جدید: با تغییر استراتژی محصول.
با استفاده از این مدلها و چارچوبها، مدیران میتوانند دیدی جامع و ساختارمند از وضعیت محصولات خود داشته باشند و با ارزیابی دقیق ریسکها و فرصتها، بهترین مسیر را برای آینده سبد محصولات خود انتخاب کنند.
چالشها و ملاحظات روانشناختی در فرآیند تصمیمگیری
تصمیمگیری برای حذف یا ادامه یک محصول، با وجود تمام مدلها و تحلیلهای منطقی، اغلب با پیچیدگیهای روانشناختی و انسانی بسیاری همراه است. این چالشها میتوانند بر فرآیند تصمیمگیری تأثیر بگذارند و حتی منجر به انتخابهای غیربهینه شوند. شناخت این عوامل روانشناختی برای اتخاذ تصمیمی عاقلانه بسیار مهم است.
1. سوگیری تعهد فزاینده (Escalation of Commitment)
یکی از رایجترین و قدرتمندترین چالشهای روانشناختی، سوگیری تعهد فزاینده است که به آن “قمارباز سودی” یا “هزینه غرقشده (Sunk Cost Fallacy)” نیز میگویند. این پدیده زمانی رخ میدهد که مدیران، به دلیل سرمایهگذاریهای قبلی قابل توجه (زمان، پول، انرژی) که در یک محصول انجام دادهاند، تمایل دارند به آن ادامه دهند، حتی اگر شواهد جدید نشان دهد که ادامه مسیر اشتباه است.
- مثال: فرض کنید شرکتی سالها و میلیونها دلار روی تحقیق و توسعه یک محصول خاص سرمایهگذاری کرده است. با وجود اینکه محصول در بازار موفقیتآمیز نیست و دادهها نشان میدهد که باید حذف شود، مدیران به دلیل “هزینههای غرقشده” نمیتوانند آن را رها کنند. آنها امیدوارند با سرمایهگذاری بیشتر (مثلاً در بازاریابی یا بهبود جزئی)، محصول بالاخره به نتیجه برسد.
- چرا رخ میدهد؟ تمایل به توجیه تصمیمات قبلی، ترس از اعتراف به شکست، و امید واهی به “برگشت” محصول، از دلایل اصلی این سوگیری هستند.
2. دلبستگی احساسی و “بچه من” (Not-Invented-Here / My Baby Syndrome)
به ویژه در سازمانهایی که افراد یا تیمها عمیقاً در توسعه و معرفی یک محصول نقش داشتهاند، ممکن است نوعی دلبستگی احساسی به آن محصول شکل بگیرد. این پدیده که به آن “بچه من” (My Baby Syndrome) یا سوگیری “نه-اینجا-تولید-نشده” (Not-Invented-Here) نیز گفته میشود، باعث میشود ارزیابی عینی عملکرد محصول دشوار شود.
- چالش: اعضای تیم ممکن است نقاط ضعف محصول را نادیده بگیرند یا آن را توجیه کنند و در برابر پیشنهاد حذف آن مقاومت کنند، زیرا احساس میکنند این به منزله شکست شخصی آنهاست. این دلبستگی میتواند مانع از دیدن واقعیتهای بازار و ارقام مالی شود.
- راهکار: ایجاد فرآیندهای تصمیمگیری عینی و مبتنی بر داده، با حضور افراد بیطرف و استفاده از معیارهای شفاف، میتواند به کاهش این نوع دلبستگی کمک کند.
3. ترس از شکست و ریسکگریزی
تصمیم به حذف یک محصول به نوعی پذیرش شکست آن محصول است. در فرهنگهای سازمانی که شکست تحمل نمیشود، مدیران ممکن است از اتخاذ چنین تصمیمی اجتناب کنند تا از عواقب احتمالی (مانند سرزنش یا از دست دادن شغل) در امان بمانند.
- چالش: این ترس میتواند منجر به تعویق در تصمیمگیری شود، که به نوبه خود هزینههای بیشتری را بر سازمان تحمیل میکند. ریسکگریزی میتواند باعث شود شرکت فرصتهای بهتری را از دست بدهد زیرا منابع خود را در محصولات ناموفق قفل کرده است.
4. خوشبینی بیش از حد و توهم کنترل
گاهی اوقات، مدیران دچار خوشبینی بیش از حد میشوند و باور دارند که میتوانند با تلاش بیشتر یا تغییرات جزئی، سرنوشت یک محصول ناموفق را تغییر دهند. این “توهم کنترل” باعث میشود واقعیتهای بیرونی (مانند تغییرات بازار یا رقابت شدید) نادیده گرفته شوند.
- چالش: این خوشبینی میتواند به سرمایهگذاریهای بیمورد و ادامه حیات محصولاتی منجر شود که هیچ شانسی برای موفقیت ندارند.
5. فشار سهامداران و ذینفعان خارجی
در شرکتهای بزرگ، تصمیمات مربوط به محصولات میتواند تحت تأثیر فشار سهامداران، تحلیلگران مالی یا حتی رسانهها قرار گیرد. سهامداران ممکن است تمایلی به شنیدن خبر حذف یک محصول (به دلیل ترس از تأثیر منفی بر قیمت سهام) نداشته باشند، حتی اگر این تصمیم در بلندمدت به نفع شرکت باشد.
- چالش: مدیریت انتظارات این ذینفعان و توجیه تصمیمات دشوار میتواند فرآیند را پیچیدهتر کند.
مقابله با چالشهای روانشناختی:
برای غلبه بر این چالشها، سازمانها باید:
- فرهنگ سازمانی: فرهنگی را ترویج دهند که در آن شکست، به عنوان فرصتی برای یادگیری دیده شود نه پایان راه.
- تصمیمگیری مبتنی بر داده: اصرار بر تصمیمگیری مبتنی بر دادههای عینی، نه احساسات یا حدس و گمان.
- مسئولیتپذیری مشترک: مسئولیت تصمیمگیری را بین چندین نفر تقسیم کنند تا فشار از روی یک فرد برداشته شود.
- نقش افراد بیطرف: از مشاوران خارجی یا تیمهای داخلی بیطرف برای ارزیابیها استفاده کنند.
- تعیین معیارهای خروج: از قبل معیارهای مشخصی برای حذف یک محصول تعیین کنند تا تصمیمگیری کمتر شخصی شود.
شناخت و مدیریت این جنبههای روانشناختی به اندازه تحلیلهای مالی و بازار مهم است تا بتوانیم تصمیماتی را اتخاذ کنیم که واقعاً به نفع بلندمدت سازمان باشند.
پیامدهای حذف محصول
تصمیم به حذف یک محصول، هرچند ممکن است بر اساس منطق تجاری و تحلیلهای دقیق صورت گیرد، اما تبعات و پیامدهای متعددی دارد که مدیریت صحیح آنها برای به حداقل رساندن آسیبها و حتی تبدیل آنها به فرصت، ضروری است. این پیامدها میتوانند بر مشتریان، فرآیندهای داخلی و حتی تصویر کلی شرکت تأثیر بگذارند.
1. تأثیر بر مشتریان و وفاداری آنها
یکی از مهمترین و حساسترین پیامدهای حذف محصول، واکنش مشتریان است:
- نارضایتی مشتریان وفادار: مشتریانی که به محصول حذفشده وفادار بودهاند و از آن استفاده میکردهاند، ممکن است احساس ناامیدی، رهاشدگی یا حتی خیانت کنند. این نارضایتی میتواند منجر به از دست دادن این مشتریان شود، نه تنها برای محصول حذفشده، بلکه برای سایر محصولات شرکت نیز.
- ریزش مشتری (Churn): اگر مشتریان نتوانند جایگزین مناسبی در سبد محصولات شما پیدا کنند یا از نحوه اطلاعرسانی و پشتیبانی پس از حذف راضی نباشند، به احتمال زیاد به سمت رقبا خواهند رفت.
- تأثیر بر محصولات مکمل: اگر محصول حذفشده بخشی از یک اکوسیستم محصولی باشد یا با محصولات دیگر شرکت شما ارتباط قوی داشته باشد (مثلاً یک لوازم جانبی برای محصول اصلی)، حذف آن میتواند بر فروش و رضایت مشتریان محصولات مکمل نیز تأثیر منفی بگذارد.
- نحوه اطلاعرسانی: شیوه اطلاعرسانی درباره حذف محصول بسیار مهم است. شفافیت، ارائه دلایل منطقی، و راهنمایی مشتریان برای یافتن جایگزین (چه از محصولات خود شرکت و چه از رقبای قابل قبول) میتواند به کاهش نارضایتی و حفظ وفاداری کمک کند.
2. مدیریت موجودی و زنجیره تأمین
حذف محصول پیامدهای عملیاتی مستقیمی بر موجودی و زنجیره تأمین شرکت دارد:
- موجودی مازاد (Excess Inventory): ممکن است مقادیر زیادی از مواد اولیه، قطعات نیمهساخته یا محصول نهایی برای محصول در حال حذف در انبار موجود باشد. مدیریت این موجودیها (فروش با تخفیف، بازیافت، یا از بین بردن) نیازمند برنامهریزی دقیق است تا از ضررهای مالی بیشتر جلوگیری شود.
- فسخ قراردادها: قراردادها با تأمینکنندگان مواد اولیه، تولیدکنندگان شخص ثالث یا توزیعکنندگان ممکن است نیاز به بازنگری یا فسخ داشته باشند که میتواند شامل پرداخت جریمه یا مذاکره مجدد باشد.
- اختلال در فرآیندهای تولید: توقف تولید یک محصول میتواند بر برنامهریزی خطوط تولید و تخصیص منابع انسانی در بخش تولید تأثیر بگذارد و نیازمند سازماندهی مجدد باشد.
- مدیریت قطعات یدکی و خدمات پس از فروش: حتی پس از حذف فروش محصول، شرکت ممکن است تعهداتی برای تأمین قطعات یدکی یا ارائه خدمات پس از فروش برای مدت معینی داشته باشد. این موضوع نیازمند برنامهریزی برای پشتیبانی مداوم است.
3. اثرات بر برند و اعتبار شرکت
تصمیم به حذف محصول میتواند بر تصویر بلندمدت برند و اعتبار کلی شرکت تأثیر بگذارد:
- ادراک عمومی از شکست: اگرچه حذف یک محصول میتواند یک تصمیم تجاری هوشمندانه باشد، اما در دیدگاه عمومی ممکن است به عنوان نشانهای از “شکست” یا عدم توانایی شرکت در توسعه محصولات موفق تلقی شود، به ویژه اگر این اتفاق برای محصولات پر سر و صدا رخ دهد.
- تأثیر بر نوآوری و ریسکپذیری: مدیریت نادرست حذف محصول میتواند به این تصور دامن بزند که شرکت در زمینه نوآوری یا ریسکپذیری ضعیف عمل کرده است.
- شفافیت و صداقت: نحوه مدیریت فرآیند حذف میتواند بر اعتبار شرکت تأثیر بگذارد. شرکتهایی که با شفافیت و صداقت با مشتریان و ذینفعان خود برخورد میکنند، حتی در زمان حذف یک محصول، میتوانند اعتماد و اعتبار خود را حفظ کنند.
- فرصتی برای تقویت برند: با این حال، حذف یک محصول ضعیف میتواند به عنوان گامی در جهت بهبود کیفیت کلی سبد محصولات و تعهد به نوآوری تلقی شود. اگر این اقدام با معرفی محصولات جدید و موفق همراه شود، میتواند به تقویت تصویر برند به عنوان یک شرکت پویا و مشتریمدار کمک کند.
در مجموع، حذف محصول فراتر از یک توقف ساده در فروش است. این فرآیند نیازمند یک رویکرد جامع است که نه تنها جنبههای مالی و عملیاتی را در بر میگیرد، بلکه به طور فعال به مدیریت انتظارات مشتریان و حفظ اعتبار بلندمدت برند نیز میپردازد.
استراتژیهای ادامه حیات محصول
در برخی موارد، با وجود چالشها و عملکرد نه چندان درخشان، تصمیم به حذف محصول بهترین گزینه نیست. گاهی اوقات، پتانسیل پنهانی در محصول وجود دارد که با استراتژیهای بازنگری و احیا میتوان آن را دوباره به مسیر موفقیت بازگرداند و از حذف کامل آن جلوگیری کرد. این استراتژیها نیازمند سرمایهگذاری مجدد، نوآوری و گاهی اوقات تغییر کامل رویکرد هستند.
1. بازنگری و نوآوری در محصول
اولین و مهمترین استراتژی برای ادامه حیات یک محصول در حال افول یا کمبازده، تجدید حیات از طریق نوآوری است. این کار میتواند در سطوح مختلفی انجام شود:
- بهبود ویژگیها و عملکرد (Feature & Performance Enhancement): افزودن قابلیتهای جدید، رفع اشکالات موجود، یا بهبود کیفیت و کارایی محصول میتواند آن را برای مشتریان جذابتر کند. آیا محصول میتواند سریعتر، کارآمدتر، یا با دوامتر شود؟
- بازطراحی (Redesign): تغییر ظاهر، رابط کاربری (UI) یا تجربه کاربری (UX) محصول میتواند حس تازگی به آن ببخشد و مشتریان جدیدی را جذب کند. یک بستهبندی جذابتر یا طراحی ارگونومیکتر میتواند تفاوت ایجاد کند.
- افزودن قابلیتهای جدید (Adding New Functionality): با تحقیق در مورد نیازهای مشتریان و روندهای بازار، میتوان قابلیتهایی را به محصول اضافه کرد که قبلاً نداشته و آن را از رقبا متمایز سازد. این میتواند شامل یکپارچهسازی با سایر محصولات یا سرویسها نیز باشد.
- نسخههای ارتقاء یافته (Upgraded Versions): به جای معرفی محصول کاملاً جدید، میتوان نسخههای ارتقاء یافتهای از محصول موجود ارائه داد که با قیمت بالاتر یا هدف قرار دادن بخشهای خاصی از بازار، ارزش بیشتری ایجاد کنند.
- تمرکز بر نیازهای حل نشده (Addressing Unmet Needs): شاید محصول فعلی نیازهای اصلی بازار را به خوبی برطرف نمیکند. با بازنگری در ارزش پیشنهادی اصلی و تمرکز بر حل مشکلات واقعی مشتریان، میتوان محصول را احیا کرد.
2. یافتن بازارهای جدید یا بخشبندی مجدد
گاهی اوقات، مشکل از خود محصول نیست، بلکه از بازار هدف یا نحوه قرارگیری آن در بازار است.
- ورود به بازارهای جغرافیایی جدید: محصولی که در یک منطقه موفق نیست، ممکن است در منطقهای دیگر، با فرهنگ و نیازهای متفاوت، پتانسیل موفقیت داشته باشد.
- هدفگذاری بخشهای جدید مشتری (New Customer Segments): محصول شما شاید برای بازار هدف اولیه جذابیت نداشته باشد، اما ممکن است برای گروه دیگری از مشتریان (با سن، درآمد، سبک زندگی یا نیازهای متفاوت) بسیار مناسب باشد. این کار نیازمند تحقیقات بازار و تغییر در پیامهای بازاریابی است.
- کاربردهای جدید برای محصول (New Use Cases): آیا میتوان کاربردهای جدیدی برای محصول فعلی کشف کرد؟ به عنوان مثال، محصولی که ابتدا برای مصرف خانگی طراحی شده بود، ممکن است بتواند در بخش صنعتی یا تجاری نیز کاربرد پیدا کند.
- تغییر جایگاه محصول (Repositioning): تغییر درک مشتریان از محصول. شاید محصول نیاز به یک پیامرسانی بازاریابی کاملاً جدید داشته باشد که بر مزایای متفاوتی تمرکز کند یا آن را در دستهبندی جدیدی قرار دهد.
3. کاهش هزینهها و بهینهسازی فرآیندها
حتی اگر محصول در حال افول باشد، با کاهش هزینههای مرتبط با آن، میتوان آن را برای مدت طولانیتری سودآور نگه داشت یا حداقل زیان آن را به حداقل رساند.
- بهینهسازی تولید: کاهش هزینههای مواد اولیه، بهینهسازی فرآیندهای تولید، یا برونسپاری تولید به مناطق با هزینه کمتر.
- کاهش هزینههای بازاریابی و فروش: تمرکز بر کانالهای بازاریابی کمهزینهتر و هدفمندتر، یا کاهش بودجه بازاریابی برای محصولاتی که در مرحله افول هستند.
- مدیریت زنجیره تأمین کارآمدتر: بهبود لجستیک، کاهش هزینههای انبارداری و بهینهسازی موجودی.
- کاهش هزینههای پشتیبانی: استانداردسازی فرآیندهای پشتیبانی مشتری، استفاده از هوش مصنوعی برای پاسخگویی به سوالات متداول، یا کاهش سطح پشتیبانی برای محصولات قدیمیتر.
- کوچکسازی (Downsizing): اگر محصول در حال افول است، شاید بتوان آن را با ویژگیهای کمتر و قیمت پایینتر، به عنوان یک گزینه “اقتصادی” برای یک بخش خاص از بازار حفظ کرد.
انتخاب هر یک از این استراتژیها یا ترکیبی از آنها، نیازمند تحلیل دقیق هزینهها، ریسکها و پتانسیل بازگشت سرمایه است. گاهی اوقات، تلاش برای احیای یک محصول ممکن است منابع بیشتری را هدر دهد تا اینکه آن را به طور کامل حذف کنیم.
نقش دادهها و تحلیل در تصمیمگیری آگاهانه
در تمام مراحل تصمیمگیری برای حذف یا ادامه یک محصول، از ارزیابی اولیه تا نظارت بر پیامدها، دادهها و تحلیلهای مبتنی بر آنها نقش حیاتی و محوری ایفا میکنند. بدون دادههای دقیق و تحلیلهای هوشمندانه، تصمیمات به احتمال زیاد بر پایه حدس و گمان، سوگیریهای شخصی، یا اطلاعات ناقص اتخاذ خواهند شد که میتواند منجر به اشتباهات پرهزینه شود.
1. مبنایی برای تصمیمگیری عینی
دادهها، به مدیران امکان میدهند تا یک تصویر عینی و واقعبینانه از وضعیت محصول داشته باشند. زمانی که صحبت از اعداد و ارقام میشود، سوگیریهای شخصی و دلبستگیهای احساسی (که پیشتر به آنها اشاره شد) کمتر مجال ظهور پیدا میکنند.
- مثال: به جای اینکه بگوییم “به نظر میرسد این محصول خوب نمیفروشد”، دادهها به ما میگویند: “فروش این محصول در سه ماه گذشته 20 درصد کاهش یافته و حاشیه سود آن از 15% به 5% رسیده است.” این نوع اطلاعات بسیار شفافتر و قابل اتکاتر است.
- پرهیز از حدس و گمان: دادهها فرضیات را به واقعیت تبدیل میکنند. آیا مشتریان واقعاً ناراضی هستند یا این فقط یک برداشت است؟ دادههای نظرسنجی و بازخورد مشتریان میتوانند این موضوع را روشن کنند.
2. شناسایی مشکلات و فرصتها
تحلیل دادهها، نه تنها مشکلات موجود را آشکار میکند، بلکه میتواند فرصتهای پنهان را نیز نمایان سازد:
- تشخیص زودهنگام مشکلات: با پایش مداوم شاخصهای کلیدی عملکرد (KPIs) مانند درآمد، هزینهها، نرخ ریزش مشتری، یا استفاده از ویژگیهای محصول، میتوان نشانههای ضعف یا افول را در مراحل اولیه تشخیص داد. این امر به مدیران زمان میدهد تا پیش از آنکه وضعیت وخیم شود، مداخله کنند.
- کشف پتانسیلهای جدید: تحلیل دادهها میتواند نشان دهد که محصولی که در یک بازار عملکرد ضعیفی دارد، ممکن است در بخش دیگری از بازار یا برای یک کاربرد خاص، پتانسیل زیادی داشته باشد. به عنوان مثال، دادهها ممکن است نشان دهند که بخش کوچکی از مشتریان از محصول به روشی نوآورانه استفاده میکنند که میتواند یک فرصت جدید باشد.
3. ارزیابی اثربخشی استراتژیها
چه تصمیم به حذف باشد و چه به ادامه حیات محصول، پایش مستمر دادهها پس از اتخاذ تصمیم ضروری است:
- در صورت ادامه حیات: اگر تصمیم به بازنگری و نوآوری در محصول گرفته شد، دادهها به ما نشان میدهند که آیا تغییرات اعمال شده (مثلاً افزودن ویژگیهای جدید یا بازطراحی) واقعاً به بهبود عملکرد منجر شدهاند یا خیر. آیا فروش افزایش یافته؟ آیا رضایت مشتری بیشتر شده است؟
- در صورت حذف: پس از حذف محصول، دادهها میتوانند پیامدهای آن را نشان دهند. آیا مشتریان وفادار حفظ شدهاند؟ آیا منابع آزاد شده به درستی به محصولات دیگر تخصیص یافتهاند؟ آیا هزینههای عملیاتی کاهش یافته است؟
4. پشتیبانی از مدلهای تصمیمگیری
تمام مدلها و چارچوبهایی که پیشتر به آنها اشاره شد (مانند ماتریس BCG یا تحلیل چرخه عمر محصول)، به دادههای ورودی نیاز دارند تا عملکرد درستی داشته باشند.
- دادههای مالی: برای محاسبه سودآوری، ROI، یا نقطه سربه سر.
- دادههای بازاری: برای تعیین سهم بازار، نرخ رشد بازار، و تحلیل رقبا.
- دادههای مشتریان: برای سنجش رضایت، وفاداری، و بازخوردها.
- دادههای عملیاتی: برای ارزیابی هزینههای تولید، پشتیبانی، و نگهداری.
5. ایجاد فرهنگ تصمیمگیری مبتنی بر داده
تکیه بر دادهها و تحلیلها، به ایجاد یک فرهنگ سازمانی مبتنی بر حقیقت و منطق کمک میکند. این فرهنگ، تصمیمگیریهای شجاعانه و آگاهانه را تشویق میکند و از اتخاذ تصمیمات احساسی یا بر اساس شهود بدون پشتوانه جلوگیری میکند. آموزش کارکنان در زمینه سواد دادهای و فراهم آوردن ابزارهای تحلیلی مناسب، گامهای مهمی در این راستا هستند.
در نهایت، دادهها و تحلیلها نه تنها چراغ راهی برای تصمیمگیری در مورد حذف یا ادامه محصول هستند، بلکه ستون فقرات یک مدیریت محصول هوشمندانه و استراتژیک را تشکیل میدهند. نادیده گرفتن آنها، به منزله چشمپوشی از حقیقت و حرکت در مسیر تاریکی است.
مطالعات موردی: درسهایی از تصمیمات حذف یا ادامه محصول
بررسی مطالعات موردی واقعی، چه موفق و چه ناموفق، میتواند ارزشمندترین درسها را در زمینه تصمیمگیری برای حذف یا ادامه محصول ارائه دهد. این مثالها نشان میدهند که چگونه شرکتهای مختلف با چالشهای مشابهی روبرو شدهاند و چه پیامدهایی برای تصمیمات آنها به وجود آمده است.
1. محصولات موفق که حذف شدند: درسهایی در مورد زمانبندی و جایگزینی
گاهی اوقات، یک محصول موفق نیز میتواند حذف شود، نه به دلیل عملکرد ضعیف، بلکه به دلیل تغییرات استراتژیک شرکت، ظهور فناوریهای جدید، یا نیاز به تمرکز بر فرصتهای بزرگتر.
- مثال: مایکروسافت زون (Microsoft Zune)
- وضعیت: در اوج موفقیت آیپاد اپل، مایکروسافت تلاش کرد با عرضه “زون” وارد بازار پخشکنندههای موسیقی شود. زون از نظر فنی محصول بدی نبود و حتی نوآوریهایی (مانند اشتراکگذاری موسیقی بیسیم) داشت که آیپاد فاقد آن بود.
- چرا حذف شد؟ با این حال، زون نتوانست سهم بازار قابل توجهی به دست آورد. مهمتر از آن، مایکروسافت به سرعت متوجه شد که آینده در گوشیهای هوشمند و سرویسهای پخش موسیقی آنلاین است، نه پخشکنندههای MP3 مستقل. آنها به جای رقابت در بازاری که به سرعت در حال افول بود، بر توسعه ویندوز فون و سرویسهای دیگر تمرکز کردند.
- درس: شناسایی روندهای بزرگتر بازار و توانایی کنار گذاشتن محصولات (حتی خوب) که در مسیر اشتباهی قرار دارند. این تصمیم به مایکروسافت اجازه داد منابع خود را به سمت پلتفرمهای مهمتر سوق دهد.
- مثال: گوگل ریدر (Google Reader)
- وضعیت: یک ابزار محبوب برای جمعآوری و خواندن فیدهای RSS که جامعه کاربری وفاداری داشت.
- چرا حذف شد؟ گوگل تصمیم گرفت بر شبکههای اجتماعی و پلتفرمهای دیگر (مانند Google+) تمرکز کند. آنها استدلال کردند که استفاده از ریدر در حال کاهش است و منابع آن میتواند به پروژههای استراتژیکتر منتقل شود.
- درس: تصمیمگیریهای سخت برای حذف محصولاتی با پایگاه کاربری وفادار به منظور تخصیص منابع به اولویتهای استراتژیکتر شرکت. این نشان میدهد که سودآوری مستقیم همیشه تنها معیار نیست، بلکه همسویی با استراتژی کلی شرکت نیز اهمیت دارد.
2. محصولات ناموفق که حذف شدند: پذیرش شکست و کاهش ضرر
اینها مثالهای کلاسیکتری هستند که در آنها محصول به دلیل عملکرد ضعیف، عدم تقاضا یا شکست در رقابت حذف شده است.
- مثال: کوکا کولا (New Coke)
- وضعیت: در دهه 1980، کوکاکولا به دلیل از دست دادن سهم بازار به پپسی، فرمول نوشابه محبوب خود را تغییر داد و “نیو کوک” را معرفی کرد.
- چرا حذف شد؟ علیرغم نتایج مثبت در تستهای طعمسنجی اولیه، این محصول با واکنش منفی و خشم گسترده مصرفکنندگان وفادار مواجه شد که به فرمول اصلی دلبستگی داشتند. کوکاکولا به سرعت متوجه اشتباه خود شد و فرمول اصلی را بازگرداند.
- درس: اهمیت درک عمیق از احساسات و وفاداری مشتریان. گاهی اوقات، آنچه از نظر فنی “بهتر” است، از نظر عاطفی مورد پذیرش نیست. این مطالعه موردی نمادین، درس بزرگی در مورد گوش دادن به بازار و توانایی پذیرش سریع اشتباه است.
- مثال: فیسبوک فون (Facebook Phone / HTC First)
- وضعیت: در سال 2013، فیسبوک با همکاری HTC، گوشی هوشمندی را عرضه کرد که عمیقاً با فیسبوک یکپارچه شده بود و رابط کاربری “هوم” فیسبوک را برجسته میکرد.
- چرا حذف شد؟ این گوشی نتوانست مشتریان را جذب کند. مصرفکنندگان ترجیح میدادند اپلیکیشنهای فیسبوک را روی گوشیهای استاندارد خود نصب کنند تا اینکه یک گوشی اختصاصی فیسبوک داشته باشند.
- درس: اهمیت تقاضای واقعی بازار و عدم تحمیل یک محصول به مصرفکنندگان. حتی یک برند قدرتمند مانند فیسبوک نیز نمیتواند محصولی را بدون تقاضای واقعی موفق کند. پذیرش سریع شکست و عدم ادامه سرمایهگذاری بیمورد، یک تصمیم هوشمندانه بود.
3. محصولات در آستانه حذف که احیا شدند: فرصتهای بازنگری و تغییر استراتژی
برخی محصولات نیز بودهاند که در نقطه حذف قرار داشتند، اما با تغییرات استراتژیک توانستند احیا شوند.
- مثال: لگو (Lego)
- وضعیت: در اوایل دهه 2000، لگو در آستانه ورشکستگی بود. این شرکت با رقابت شدید، عدم نوآوری و از دست دادن جذابیت برای کودکان مواجه بود.
- چگونه احیا شد؟ لگو با تمرکز مجدد بر ارزشهای اصلی خود، نوآوری در تولید محصولات (مثلاً با معرفی مجموعههای موضوعی مرتبط با فیلمها و بازیها مانند جنگ ستارگان)، ورود به دنیای بازیهای ویدیویی و فیلم، و همچنین گوش دادن به جامعه طرفداران خود، کاملاً متحول شد.
- درس: بازنگری عمیق در استراتژی محصول و برند، نوآوری، و ارتباط نزدیک با مشتریان میتواند یک برند در حال مرگ را نجات دهد.
این مطالعات موردی نشان میدهند که هیچ فرمول جادویی برای تصمیمگیری وجود ندارد، اما درسهای مشترکی مانند اهمیت تحلیل داده، گوش دادن به مشتری، انعطافپذیری استراتژیک، و توانایی پذیرش شکست یا تغییر مسیر، در موفقیت شرکتها نقش اساسی دارند.
جمعبندی و نتیجهگیری: اتخاذ تصمیمات استراتژیک برای سبد محصولات
تصمیمگیری در مورد حذف یا ادامه یک محصول، همانطور که در این مقاله مورد بررسی قرار گرفت، یکی از پیچیدهترین و استراتژیکترین چالشها در مدیریت کسبوکار است. این فرآیند فراتر از یک ارزیابی ساده مالی است و نیازمند دیدی جامعنگر به عوامل متعددی است که بر بقا و رشد بلندمدت سازمان تأثیر میگذارند.
در طول این مقاله، ما به بررسی جنبههای مختلف این تصمیم پرداختیم:
- اهمیت استراتژیک: تأکید کردیم که این تصمیم چگونه بر تخصیص منابع، تصویر برند، چابکی سازمانی و سلامت مالی شرکت اثر میگذارد.
- عوامل کلیدی ارزیابی: شاخصهای مالی (سودآوری، درآمد)، سهم بازار و موقعیت رقابتی، بازخورد مشتریان و هزینههای نگهداری را به عنوان معیارهای حیاتی برای سنجش عملکرد محصول معرفی کردیم.
- مدلها و چارچوبها: ابزارهایی مانند ماتریس BCG و مدل چرخه عمر محصول را به عنوان راهنماهای ساختارمند برای تحلیل پورتفولیو و ارزیابی ریسکها و فرصتهای مرتبط با هر تصمیم بررسی کردیم.
- چالشهای روانشناختی: اذعان داشتیم که سوگیریهای انسانی مانند تعهد فزاینده، دلبستگی احساسی و ترس از شکست چگونه میتوانند بر فرآیند تصمیمگیری تأثیر بگذارند.
- پیامدهای حذف محصول: به تبعات حذف یک محصول بر مشتریان، مدیریت موجودی و اعتبار برند پرداختیم و بر لزوم برنامهریزی دقیق برای مدیریت این پیامدها تأکید کردیم.
- استراتژیهای ادامه حیات: گزینههایی مانند نوآوری در محصول، یافتن بازارهای جدید و بهینهسازی هزینهها را به عنوان جایگزینهایی برای حذف کامل محصول معرفی کردیم.
- نقش دادهها و تحلیل: بر اهمیت محوری دادههای دقیق و تحلیلهای مبتنی بر شواهد به عنوان مبنای هر تصمیم آگاهانه تأکید کردیم.
- مطالعات موردی: از طریق مثالهای واقعی، درسهای عملی را از تصمیمات موفق و ناموفق حذف یا ادامه محصول آموختیم.
نتیجهگیری نهایی
تصمیم برای حذف یا ادامه یک محصول باید یک تصمیم استراتژیک و مبتنی بر داده باشد، نه یک واکنش احساسی یا لحظهای. این تصمیم نیازمند یک فرآیند سیستماتیک است که شامل:
- پایش مستمر: رصد مداوم عملکرد همه محصولات با استفاده از شاخصهای کلیدی.
- تحلیل جامع: ارزیابی محصول از ابعاد مالی، بازاری، مشتری و عملیاتی.
- پذیرش واقعیت: توانایی پذیرش این حقیقت که ممکن است سرمایهگذاریهای قبلی نتیجه نداده باشند.
- برنامهریزی دقیق: تدوین برنامهای جامع برای مدیریت پیامدهای حذف یا احیا.
- ارتباط شفاف: اطلاعرسانی مؤثر به ذینفعان داخلی و خارجی.
با اتخاذ چنین رویکردی، سازمانها میتوانند سبد محصولات خود را به طور مستمر بهینه کرده، منابع خود را به کارآمدترین شکل تخصیص دهند و در نهایت، مسیر را برای رشد پایدار و موفقیت در بازار رقابتی امروز هموار سازند. در دنیایی که تغییرات با سرعت سرسامآوری رخ میدهند، توانایی تصمیمگیری هوشمندانه در مورد “چه چیزی را حفظ کنیم و چه چیزی را رها کنیم” کلید بقا و پیشرفت است.